، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
آرمانآرمان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

آرمانم،پسر عزیزتر از جانم

احساس خلا..

1395/7/8 19:39
نویسنده : مامان سحر
66 بازدید
اشتراک گذاری

احساسات ضدو نقیض.. حس میکنم مثل یه مورچه که دورش خط کشیدن،تو قفس حبس شدم..شاید مانند این خط فرضی این حس فقط ناشی از احساسات غلطم باشه..شاید ناشی از بیکاری   خاله زنک شدنم از بس تو خونه نشستم !!باشه،شایدم یه نس واقعی باشه.. کاش یکی بمن میگفت کدوم حقیقته..

از وقتی ازدواج کردم و بچه دار شدم تو تله افتادم گویی!،تله تحمل جایی که واقعا دلت میخواد حرف دلتو بزنی یا پر بزنی و بری(رار از مو قعیت های روابطیه دشوار زندگی)،تله اسارت ،تله بله قربان گویی ،تله تحمل... 

از وقتی تو ای زن ایرانی،ازدواج میکنی  از اونجاست که حس میکنی رو یه یک یخ شکسته داری زندگی میکنی در امواج گاه ارام و گاه متلاطم اقیانوس ازدواج...دیگه اون آدم مطمعن بخود در زمان مجردیت نیستی که همه تحسینت میکنن بابت هر کاریت..حتی صلابت اون زمان رو هم دیگه نخواهی داشت ،اگر خانواده همسرت خونی نباشن و بدتر از اون خودتم احساساتی باشی و بقول هلاکویی آدمه نادانه بی قدرته بی توانای ضعیف ،و بدتر ازون اگه بی زبونو روابط اجتماعی و سیاست بلده هم نباشی.

نمیدوووووووونم آیا ان زمانه بی زمانی هم که بروم به سرکار با ماهی دو تومن درامد،یا ارشد هم کنارش داشته باشم حتی با تونه و 206!،آیا بازهم همین احسدسات را خواهم داشت؟ نمیدانم .به امید آن روز..

احسلسات من همین الان یهویی!: خونه سرد و بی فروغ با قلب و حسی سردتر،بچه خواب و در انتظار آمدن شوهر،بعد از امدن و رفتن تنها یاران خونیت درین دنیای ناپایدار(خانوادت) که با رفتنشون اشک در چشام حلقه شد بی بهانه،چون حس تنهایی و سرما دوباره درم نفوذ کرد...آیا واقعا من پیوند بستم با غریبگان؟؟!.. اگر بدینسان است چرا و چگونه؟ ..........

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)