، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
آرمانآرمان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

آرمانم،پسر عزیزتر از جانم

شکوه و شکایت از عالم،باور نکن!!

1394/10/29 18:34
نویسنده : مامان سحر
51 بازدید
اشتراک گذاری

اخه کدوم احمقی،کدوم بیکاری،کدوم از زندگی سیر شده ای،زرتی بچه میاره،اونم اول اول ازدواج?!!

خسته شدم دیگه،از هرچی زق زق و نق نقو کوفت و مریضیههه..خستگیتم باید دم بر نیاری،چون بدتر بهت میتوپن..انگار وقتی مادر شدی ربات هم شدی..

ابان سه هفته مریض داری بعدش پاشکستنی،بعدش تا الان به مدته یک ماه بیشتره که ارمان لب به غذا و سوپو ماستش نزده(بیچارم کرده،هر راهیو سازیو رفتم جواب نداده از غذا فرار میکنه فقط شیر.برگشته بدوران پنج ماهگیش!!,دکترشم که هی میگه چیه،خب نخوره غذا،مگه چیه?!! مسخره میکنهو میخنده....دیگه با اینهمه تو نت گشتنو پرروز جو فراست گوش دادم که فهمیدم خیلی از بچه ها همینن،فقط با این حرفا یکم ارو گرفتم،یعنی دیگه کرخت شدم خب چیکار کنم خودمو پاره که نمتونم بکنم واس غذاش وقتی نمیخواد و نمیخوره...) ،حالام کهاز پنج شنبه شبه که ارمان سرمایی خوردت هاااا،سرفه،گلودرد،استفراغ،خلط و بدتر ازون نق نققققققققق...

اه خسته شدم،نه آدم حسابی ناشکری نمیکنم،خستگیمو با زبون بی زبونی مینالم..دمم نمیزنم تو جمع..چرا بالاییمون از خوشی و هفته ای سه بار پارتی گرفتن داره جر میخوره! و من از خستگی و داغونی و روال یکنواخت ..

چرا نه وقت دارم به خودم برسم،نه به خونم که گه گرفته مایع ابروریزی همه ،نه به شوهرم نه.... چرا نمیتونم از صبح یه غذا بخورم تا الان که از گشنگی دارم میمیرم....چرا نمیتونم سه ساله خونمو اونطور که دوست دارم دکور کنم،یا حتی برم یه ازمایش بدم ببینم بدنم در چه وضعه....چرا?!?? چون تخم کردم! بچه پس انداختم دست تنهایی با کلی توقع اطرافیان...

نهههه ناشکر نیستم،الان بررریدم

پسندها (1)

نظرات (0)