، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
آرمانآرمان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

آرمانم،پسر عزیزتر از جانم

خستگی

واقعا هرکاری میکنم که بخودم بتونم برسم/به لباسام،به ارایشم،به خووووودم در کل/ میبینم نمیشه!! بچه داری تمام وقتمو فول تایم گرفته و نمیشه! بخدا ابروهام شده مسخره،به عنوان مثال ، امروزم هوا خیلی سرد و بارونی بود،پسر گلم هم ساعت پنج خوابش برد از خستگی و ورجه ورجه زیادی، حتی عمو مهدی هم گفت با ماشینم میبره منو ارایشگاه ابروم رو وردارم، ولی واقعا انقد خسته بود که منم بعد ارمان غش کردم و سه ساعت رو پام بود تا بخوابه،خلااااصه نرفتم! خلاصه بخدا تقصیر خودم نیس که هپلی شدم! بخدا وقت نمیکنم. با همکارم محدثه هم سر همینا داشتیم تو تلگرام حرف میزدیم ارمان رو پام خواب بود. حرفشو باید با طلا نوشت،گفت چون در تنهایی و دست تنها داریم بچه بزرگ میکنیم انقددد هم...
26 مهر 1394

آرزوها در ایام بچه داری

خیلی روزها خسته میشم..به یاد ندارم این یه سال خوشتیپ یا با ارایش و روسری درست،جایی رفته باشم انقد که گوگولی مامان موهای مامان رو میخوره و ورجه ورجه میکنه تو بغلش.. یعنی میشود یک روز در حالی که یه ساعت وقت پیدا کردم و به خودم رسیدم بروم مهمونی? یعنی میشود یروز که با ارامش جلو ماشین تا مقصد بنشینم و پسرم عقب ماشین در حال بازی? یعنی میشود یروز تا هرموقع که دلم خواست بخوابم یا تلویزیون ببینم یا استراحت کنم? یعنی میشود که یر ز دوباره چون ایام قدیم بروم صداوسیما سرکار? یعنی میشود یروز بتونم در ارامش رژیم بگیرم و برگردم به وزن قبل از زایمانم یعنی میشود یروز بریم مسافرت دوساله نرفتیم و پکیدیم?!! ودر اخر میشود یروزی که پسرم هجده ساله شه و من قد...
20 مهر 1394

روز بعد..

  عزیزم امروز بردیمت دکتر برای ثبت قد و وزن. گفت همه چیزت عالیه،بعد از یک سالگی هم هر سه ماه میگیرند قد و وزن را. نگرانیمو به دکتر از حیث اینکه فقططط میکس شده میخوری به دکتر گفتم، گفت وقتی وزنت انقد عالیه و روی صدک های بالا است مشکلی نیست..  گفتم دکتر میتونم بهت میگو یا ماهی بدم در سوپت. دکتر بهم گفت اولین کسی هستی که این سوال رو ازم پرسیده  خب پسرم میبینی از بس که مامانی دوستت داره و دوس داره زود قوی شی و غذاهای خیلی مقوی بخوری پسرم. در ضمن سرما هم نخورده بودی و همه چیزت خوب بود. تو مطب دکتر کلی شیطونی کردی و . و  نق میکردی.. برا اولین بارهم بغل متر دیواری استاندمت و قدتو از رو دیوار خوندیم،چون دیگه میتونی وایسی عشقم. در ضمنننننن برا...
20 مهر 1394

سیزده ماهگی پسرم

این شروع نوشتمه پسرم در ادامه دفترچه خاطراتت، ولی اینبار به شکلی مجازی! دفترچه خاطراتتو نتونستم کامل بنویسم چون تو این یکسال صددرصد توجهم و وقتم به تو بود،همینطورکه الان هست،  تا بخوام برم درش بیارم از تو کمد تو پوشه،خودکار بیارم بنویسم..خلاصه یجورایی نشد. ولی ازونجاکه وقتی روی پای مامان خوابیدی منم همیشه گوشیم دستمه و اینترنت گردی میکنم ،گفتم وبلاگ نویسی بدون اوردن قلم و دفتر و خودکار راحتتره و ماندگارتر.   پسرم الان ساعت دو بعداظهر روز سردی از مهرماهه، و تو نازم رو پای مامان خوابیدی رو تخت.مامان همیشه و همیشه رو پاش تورو میخوابونه و تکون میده که راحتتر و لذت بخشتر بخوابی ،یه دو الی سهوساعتی بعدظهر ها میخوابی. صبح پاشدی داغ ب...
19 مهر 1394