، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
آرمانآرمان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

آرمانم،پسر عزیزتر از جانم

سرماخوردگی لعنتی به اتمام دارد میرسد!!

1394/11/1 1:05
نویسنده : مامان سحر
47 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره پسر عزیزتر از جانم،بعد از گذشت پنج شب تو امشب حالت خیلی بهتر شد..ولی صبح پشت سرهم یه سرفه هایی میزدی که امانتو بریده بود،صورتت قرمز شده بود.. دیروز و امروز با کمک مامانبزرگ مهری بزور با گرفتن دستات دو کاسه سوپ دادیم خوردی،البته خودت دهنتو باز میکردی دوستم داشتی سوپو ولی باید ماهم یکمکی زورت میکردیم.. همووووووووون سوپ باعث شد جون بگیری بعد سی روز سوپ خوردی،سوپ مرغ.

حالا غم گرفتتم چجوری من فردا تک تنها سوپتو بدم بخوری،مطمعنم نمیخوریش..ینفر زورم نمیزگرسه خفتت کنم بخوری!!!!

بدترین نوع گلودرد و سرماخوردگی ای بود که گرفتی چهار روز و شب تب و سرفه..حتی شیرتم بزور میخوردی.. واقعا امان من و بابات رو دراوردی..

باباتم امروز امتحانای ترم اول فوق لیسانش تموم شده،و هممون یه نفسی کشیدیم والا!

بازم دست عنه مینا و مامان مهری درد نکنه این دوروز بودن که هم کلی تو کار خوپه کمکم کردن و هم روزی سه چهار مرتبه دواتو میگرفتیمت و بزور میریختیم در حلقت ..بعد مامان بدو بدو بلندت میکرد میبردت تو راهرو و اسانسور و به هوای خونه خاله افسانه تا سرفه و گریه بعد داروت بند بیاد...

امروز کلی بازی کردی و بهت خوش گذشت با امدن عمع اینا و عمو اینا

 

امروز اول بهمنه و امیدوارم تا سال بعد دیگه هرگز هررررگز سرما نخوری که لپات اب شه و بخواهیم بزور بهت دوا و غذا بدیم

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان حلما
11 بهمن 94 2:34
خدارو شکر