همه چی آرومه...!،من چقد خوشحالم!
همه چی آرومه...!،من چقد خوشحالم! تا دیروز یکم کمکی فقط ابریزش بینیت مونده بود،که اونم دیگه امروز خوب شده... فعلا همه چی در صلح و سلامتی و امن و امانه!
الان ساعت دو و نیمه نصفه شبه که خوابت برده پیش من رو تخت..یک ماهی هست سیستمه خوابت این شده،دیگه منم به سختی عادت کرده ام! دو شب میخوابی،دوازده ظهر پا میشی،ازونور پنج میخوابی سه ساعت یا دو ساعت و نیم..
خدارو شکررر یه دو هفته ای هست بگی نگی،نیمه زوری،با دلقک بازی و حواس پرت کردنیو جلو تلویزیون با -بمن بگو چرا کارتون- میتونم روزی یکی دو نوبت بهت دو سون یا نصف پیاله ای سوپ بدم..یک هفته ای هم هست که یک روز در میون بهت زرده تخم مرغ میدم لاقل اینو بخوری یه چروتیین و اهنی بدنت بگیره. فقط عاشق بیسکویت مادر حل شده تو شیری که زرده تخم مرغم قاطی اون میزنم! فقط عااااشق چیزای زیادی شیرینی..البته من زیاد بهت شیرنی نمدیم ذایقت برگرده..
مثلا تغذیه امروزت:
عاشق خیارشوری،سه تا خوردی!!
دوستداره کلمپه شیرنی،نصفی خوردی
ظهر و شب دو پیاله سوپ به هزار دلقک بازی!!
عااااشق انار،از دیروز یاد گرفتی سه چهار قاشق خوردی دونه دونه!!
چهار تا مغز پسته خام کوبیده که دوست داری
با کلی شیر،که خوب میمکی !!!
دیروز انارو با احتیاط دونه هاشو دونه دونه بر میداشتی نوک میزدی،مینداختیش،از امروز دونه دونه قشنگ بر میداری با تمرکز و میخوری (نمیدونم میجوی یا با لثه هات فشارش میدی،هرجور هست میخوریش!!!!!)
بعد میگی اه اه و منو میبری سمت یخچال که دوباره برات دونه انار بریزم،برا خیارشور هم همین کارو میکنی
در کمال تعجب دیروز و امروز بهت تکه های جوجه کبابی دادم بدت نیمد یه نکایی میزنی!! و سمبوسه هم بدت نیمد نوکی زدی در حد خوردن!
خلااااااصه بقول بابا:خیلی بااااحالی،ارمانه مشتی پلنگی!
الانم یهو برا اولین بار اومدی تو صورته مامان بوسم کردی و سرتو گذشتی رو پام...دلمو ضعف کردی و بردی عجیجججم!
پنجاه روز دیگه عید است و برا اولین بار بعد بارداری مسافرت هاست که میخواهم شروع کنم به امیییییید خدا با ترس از حال تو!
بگیرم بخوابم
راستی از حال خودم بگم که:دیگه از خانه ماندن خسته شدم،روز شماری میکنم دو سال،دو سال و نیمت شه بری مهد،هم به شما خوش بگذره هم بمن!
