واکسن هجده ماهگی!
ادمان من هم بالاخره دیروز ساعت شش واکسن هجده ماهگیش رو زد و الان دقیقا یک روز ازش میگذره..هرگز تصور نمیکردم به این بدی باشه..آرمانم که سر ایچ واکسنی اذیت نشد و اذیتمون نکرد سر این یکی حسابی تب میکنه هر چهار ساعت که استامینفن بهش دارم میدم. انقد پای چپش درد داره که بچم مثل یه ادم بزرگ ناله میکنه و میلنگه راه میره. ترجیح میده یه گوشه بخوابه منم از صبح دو دوری براش سی دی بمن بگو چرا گذشتم که بخوابه حرکت نکنه تا درده یادش بره.
حالا بدبختی ماهم فردا باباش همه دوستاشو باشگاه بانک دعوت کرده همین موقع. و من از ترس و استرس نگرانی فردا دارم میمیرم. بیتجربم دیگه اخه هرگز فکر نمیکردم این واکسن لعنتی اینطور شه..مگرنا چهارشنبه واکسنشو میزدم.....
خب حالا که چی؟! رکسانا میگه در لحظه باش..به امید اینکه فردا بهتر شه خیلی و لاقل یه سوپی اونجا بخوره.
دوباره لب به غذا نزده بزور من و مامی بزرگ مینا سه قاشق سوپ مرغ تو حلقش ریختیم...
واقعا نمیدونم منی که انقد دوران مجردیم تیتیش و بیحال و تنبل بودم،اینهمه توان و انرژی از کجا اوردم سر بچه، چجوری دارم اینهمه نق نق رو تحمل میکنم و دم نمیزنم؟!...
یعنی خدا اینهمه صبر رو به مادران ارزانی کرد؟...
به امید جمعه!
هوا بهاری و گنجشکان نغمه خوان،ولی من در فغان