، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
آرمانآرمان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

آرمانم،پسر عزیزتر از جانم

غذا خوردن

1394/8/11 13:21
نویسنده : مامان سحر
43 بازدید
اشتراک گذاری
ساعت یک و ربع بعدظهر یه روز بسیار سرد پاییزه،هوا چهار درجست! پسرم تو خوابیدی الان دوباره،چون بیحال بودی از صبح و خمیازه میکشیدی و نق میزدی دایم. خداکنه سرما از من نخورده باشیا.. منم یک هفته و نیم درگیر بدجور سرماخوردگی ای بودم که جانم در امد! وای چه گلودردی.. ولی خیلی مراعات کردم و ماسک تا بدین روز زدم و دستای خودمو خودتو هی شستم تا نگیری،حالا امیدوارم نگرفته باشی.

بخاری هم دو روزیه تا ته زیاد کردم ولی هیچوقت این خونه اونطور که باید گرم نمیشه! اه!

جمعه هم حتما با بابا باید بریم بهار تا مامان برات کلی لباس گرم بخره نداری. یه چهارصد برات کنار گذشتم برا یه ژاکت و شلوار بافتنی و کاپشنت..

یک هفته دو هفته ای هست که فقط یک دور غذای پسرم را میکس میکنم،دیروزم که فقط رنده ریز کردم همش رو و فقط گوشت را میکس میکنم.

باید بگم که بله! مامان موفق شده تا حدی،میخورری بدون اینکه بدت بیاد ولی یکی دوباری هم یه اق کوچک گاهی میزنی..

اونقدر سخت و غیر ممکن نبود که میترسیدم،خب خدا رو شکررر!

ولی باز راه زیادی مونده..دو وعده سوپ میخوری پسر گلم،با یه وعده اب میوه،یه وعده سرلاک و شیر بسکویت 

راستی دو دفعه هم تخم مرغ دوباره برات امتحان کردم خوردی و حساستت هم خدارو شکر رفته دیگه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)