، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
آرمانآرمان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

آرمانم،پسر عزیزتر از جانم

اووووف!

1394/9/14 0:23
نویسنده : مامان سحر
47 بازدید
اشتراک گذاری
خسته شددددددددم!!, ببخشید پسر عزیزم با این جمله شروع کردم،. این خاطره زیاد خوب نیس و برا مادرت فرسایشی!

یک ماهه که از اون سرماخوردگی و تب ویروسی خیلی بدی که کرده بودی،میگذره..یه هفته که من مریض شدم،بعدش تو گرفتی یه هفته ای درگیر بودی مامان برات بمیره. دو روز تب کرده بودی تب ویروسیه وحشتناک تا حالا انقد بدحال نشده بودی،همش بمن میچسبیدی و گریه میکردی،یه روز اشتهات کاملا رفته بود و هیچی نمیخوردی حتی شیرتو عشقم..

چهار صبح بردمت با بابا بیمارستان کودکان دکتره دهنتو دید گفت چهارتا دندون کرسی داره در میاره باهم مال اونه..من تا عصرش شک کردم بردمت دکترت،دکتر فرزاد،گفت تب ویروسیه تا چهار روز داره!


خلاصه........روزگاری بود..منکه از خستگیش مردم واقعااا،همش بیتاب بودی... اوووووف

 

حالا یه هفته نگذشت که خو بشده بودی حالا زدو پای مامان شکسته!! اره شکسته بعد سی سال با بچه پانزده ماهه و کلی کاااااار

خلاصه جانم الان برات بگه که الان دو هفتست که پام تو گچه و واقعا خسته و کلافه شدماا،. برده بودیمت پالادیوم کلی بازی کردی برا اولین بار هم کفشی که بابابزرگ ضرغام برات از خارج اورده بود پات کردیم،چقد خودت راه رفتیو کیف کردی، بعدش همونطور که رفتیم سوپر پالادیوم تا خرید کنیم تو تو سبد خرید نشسته بودی بابا راهت میبرد، که یکدفعه من درآوردمت و بغلت کردم که ببرمت آکواریوم ماهی هارو بهت ته سالن نشون بدم کیف کنی عزیزم، که زد و یهو پام رو پاشنه کفشم ،همونطور که تو بغلم بودی، پیچ خوردو آمدیم زمین، در اون حین خیلی هواتو داشتم که تو چیزیت نشه و خودم پام حسابی باد کردو لنگ لنگون امدیم خانه...

خلاصه شب رفتیم با بابات بیمارستان طالقانی گفت پات شکسته تا سه صبح انجا بودیم. تو هم زنگ زدم مامان مینا آمد پیشت موند با خاله سپیده...خلااااااصه اینکه تا الان پام تو گچه و گفته یک ماه کار داره تا خوب شه.دوروز که مامان مهریت پیشم موند کارارو بکنه ،تا الان هم که خاله سپیده و رکسانا..بیچاره ها دلمم نمیاد بشون هی کار بدم و از آنجاییم که کارای شما کوچولوم برام اولویته اوله و روشون حساسم که همه چیزت پرفکت و بموقع باشه،خودم همش رو پاشنه گچم راه میرم و کارارو میکنم.. و حالا پاشنه گچم هم شکسته خنده دار از کار زیاد و استراحت نکردن!! 

اینم از پای من،حالا برااینکه فردا بری بیرون و حوصلت سر نره خونه،بااینکه برام یکم سخته ولی میریم پیش مامان مینا ظهره فردا.

حالا با این وضعیت شمام دیروز که رفته بودیم شهرکتاب فرشته،بیهوا راه رفتی لبت و چونت خرد به میز بغل شومینه انجا، و زخم شده...منم از ناراحتی و عصبانیت گفتم بابای گیج! و امیر هم عصبانی و ناراحت شد..بعد ازش معذرت خواهی کردم و بوسش کردم بابایی رو.. 

حادثه دیروز،امروزم که یهو دو ساعت پیش پات کلی سوختگی پوشک شده قرمز،خیلی گریه کری،کباب شدم،اخه طاقت گریتو ندارم، کلی اکسید دوزنگ زدم،الانم پوشکت نکردم و خوابی. منم تا صبح نمخوابم که یهو خیس میکنی سرما نخوری. بغل دستمم الان کلی حوله و شلوار چیدم! 

خلااااااصه از این همه اتفاق خسته شدم..همینطور پشت سر هم،اه! 

به امید شب یلدا، هممون در صلح و سلامتی و آرامش!

همش تو آینده زندگی میکنم!!!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)