:-(
میدونم چقد سالیان دور،این نوشته ها خاطره میشه .... خسته شدم از پررروسه بچه داری..خونم رو هوا است از شلوغ پلوغی! کارم شده یدست بچه داری،یدست جمع وری..دوباره رومو میکنم میبینم بهم پاش شده..! خب همش دو سالم هست ازدواج کردم ،دوست دارم خونم همیشه مرتب باشه مثل افسانه، وقتی شوشو میاد حال کنه..هرچند با تمام سعی و تلاشم تا نهو نیم ده که امیری بیاد مرتبه..خب یه نیمچه تازه عروس دوس داره دیگه مخصوصا که وقتی خونه افسانه رو میبینم ناامید میشم..خب اون بچه نداره همشم بیکار تو خونه میشوره میسابه با هزارتا شوینده!! :-( دیشب با ارمان جونی رفتیم خونه افسانه عکسایی رو که با دوربین از ارمان گرفته بود و چقدم قشنگ،تو لپتاپم بریزه گفتم ارمانم دلش وا میشه از تو خون...
نویسنده :
مامان سحر
16:9