، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
آرمانآرمان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

آرمانم،پسر عزیزتر از جانم

تغییر لازمه!

دارم دو شبه تمرین رانندگیو با امیر شروع میکنم...میخوام تا خرداد حسابی دست فرمونم خوب شده باشه که وابستگیم به شوهر کم شه  و خودم بچمو ببرم بیرون ...هی نگم امیر...امیر... خب امیر بشدت بدش میاد زنش یه ادم بی دستو پا و وابسته بهش باشه!! برخی اقایون چون ع.ب ها دوس دارن ولی امیر نه! ایا اگر من با شخصیته ع.ب ها ازد میکردم خوشبختتر و به من واقعیم نزدیک تر،نبودم؟ قطعا! خب این از رانندگی تغییر بعدی با عوض کردن ظاهر و تیپ بیرونم باشه درسته چاقم و چربی موضعی نمیزاره خوشهیکل باشم ولی این بهونه است.. راستی ننوشتم در خاطره قبلی که برا بار دوم موهای ارمانو کوتاه کردیم ارایشگاه!
14 اسفند 1394

دعوا!

من هردفعه اونهم انگشو شمار،اسمه اینو بردم که بریم مرکز شهر تزدیک زکدگی کنیم،ببخشیدا ولی امیر ر..ده به من!! هرچی ایراد و ناسزا ازش بر میاد داد بمن تو نفهمی..و ...و..  از روزی که ازدواج کردم تا بدین روز اعتماد بنفسم هزار پله تنزل کرده از بس تو دعواها هرچی از دهنه مبارکش در میاد میده بمن!  میدونی میخوام از دیروز تصمیم گرفتم که هیچی از بچه داری و اتفاقاته روزمرمون نمیگم بهش به اون چه ارمان چی خورد،کی خورد؟! چون همه اینها پسفردا بر علیه من استفادا میکنه!   تا جاییم که میتونم باید وابستگیمونو بهش کم کنم.بعد چهار سال از ماشین خریدنم امروز بر ترسم غلبه کردم و پشت فرمان ماشینم نشستم،تا دیگه خودم از عهده رانندگیمو اینور اونورنون...
10 اسفند 1394

...

بابا سرما خورده،بعد یک هفته کار سخت و بیخوابی ستاد انتخاباتی.فردام مهمون داریم یعنی خاله مهزاد و نامانبزرگیو دعوت کردم که بهت خوش بگذره.. خدا کنه شما سرما نخوری..خدایا توروخدا..واقعا دیگه حوصله یه مریضی دیگه و کشون کشون دکتر رفتن رو ندارم..... اللخصوووووص که تازه هم افتادی بعد چهار ماه به غذا... بله دو روزه که ناهار و شام پلو نرم بادمجان پلو خوردی...در حدود میانگین دو قاشق غذاخوری.. خاله سپیده ام فردا از پیش ما میره چه خوب بود بودنش..یه دلگرمی بهر تنهایی ما..
7 اسفند 1394

اخبار!!

این مطلب رو با گوشی جدیدم مینویسم که امیر برام خریده سامسونگ جی سون.ارمان اقا رو برای اولین بار با پای خودش دوشنبه بردن خیابان و مغازه گردی از خونه مامانم. وااای کلی با کنجکاوی و تعجب مغازه هارو نگاه میکردی و کیف کردی.. دیروز و پریروز هم برا اولین بار بردمت حیاط خونمون کیف میکردی..هی گل ها رو میکندی و ازین کارت لذتی وافر میبردی. یه شلنگ پاره کثیف هم تو حیاطه عشقت اینه که ساعتها باهاش بازی کنی و بکوبیش زمین!! دو سه روز هم هست عاشق نون پنیر چایی،یا نان حلواارده هستی که صبحها بهت صبحانه میدم و کیفشو میکنی..نونو میزنم تو چایی بهت میدم ..خلااااصه بعد اینهمه بدغذاییت،هیجانزده ترینم و بهت زده که چی شده اینو دوست داره چون تو بندرت از غذایی خوشت ...
5 اسفند 1394

مهمانی با پسرم

من دیروز بعد مدتها،یه مخمونی پرجمعیت بیست نفره دادم..مامان امیر اینا و خالش دیگه سنگ تموم گذاشتم من و امیر،..اگه ارمانی شش بعدظهر نمیخوابیدی تا هشتو نیم، عمرا من میتونستم کارامو و غذاهامو. تموم کنما! اونم بزور من بعد یکساعت غلط زدن تو جات خوابیدی مخصوصا که عمو محمدتم امده بود از ساعت پنج زودتر دیگه من ول میکردی بخوابی?!!    و امروزم ساعت هشت تا یک رفتیم باز مهمونی دخترخاله امیر،پریسا. خوش گذشت مخصوصا که خونش باز و بزرگه و تو حسابی بی مننع،واس خودت میچرخیدی! خوشم میاد هرجا میری اصلاااا و ابدا غزیبی نمیکنی و سریع شروع میکنی وارسی وکنجکاوی خونه مردم و حال میکنی!! ولی خیلی خیلی به توان صد شیطونی گل پسره عشق مامان بابا! یعنی ااین ...
29 بهمن 1394

در کار خود وا مانده..!!!

نمیدونم،...این شخصا حسه خودمه صحیح بودن یا اشتباه بودنشو نمیدونم،..از مثلااا مادری شهر. بیشتر از خودم خوشم میاد،چرا? بنظرم چون به امور و اوضاع مسلط تره،. منظورت از امور و اوضاع چیه? یعنی به تیپش،به سرکار رفتنششششش،به تفریحش،به بچه داریش،. و تو چطور? و من انگار حل شدم تو بچه داری..اوضاع و شرایطم کنترل میکنن منو تا من اون رو!..هیکلم،تیپم،تفریحم،سرکارم همه از بین رفت.. اخه اگرم ازم بپرسن به غلط یا درست دلایل خودمو دارم.: واقعا امشب تو جمع دیدم پسرم یه سروگردن از همه بالاتر و کنجکاوتر،قشنگتر و شیطوووووون تره،واقعا شیطون تره،همه اونجا هم تصدیق کردن..من حتی یه عکس نتونستم با شوهرم یا در کنار بقیه بگیرم،اصلا تو عکسام نیفتادم! از بس دنبال و حواسم ...
26 بهمن 1394

خستگی..

بله... و بازهم کلمه اشنای خستگی.. امروز کلا پنج ساعت خوابیدم گفتیم خواب ارمانو درست کنیم که از سه صبح بیاد ده شب،بنابراین صبح هشت بیدارش کردیم..دوازده تا سه هم خوابید ولی بدلیل بیرون رفتن و کاپشن و شلوار براش خریدن از بهار،بعد کلی شیطنت در راه ،تو ماشین در راه برگشت خوابید ساعت شش و دوباره همون شد! اصلا وقت و اجازه سر خاروندنم ندارم..خیلی شیطون شده..ا. هم این دو روز یسر ایرادگیره و هی غر میزد اصلا خستم کرد.. ادم نمیدونه این آق. خونه باشن بهتره یا سرکار??! سرکار باشن از تنهایی دق میکنی،خونه باشن سر هرچیزی میخوان اظهار نظر کنن..اه به یاد ندارم از زمانی که بچه دار شدم یک لحظه در ارامش نشسته باشم!!! خستگی و باز هم خستگی.. شببخیر.. ...
24 بهمن 1394

باشگاه..

امروز برای ناهار با شما قند عسلم،رفتیم باشگاه بانک..شما صبح که دو قاشق سوپ ماهیچه ای که مامان برات گذشته بودیو خوردی بعدش هی سرتو اینور اونور تکون میدی که نمیخوام بخورم، با شیرت . در عجبا که در باشگاه بانک چهار قاشق دیگه سوپ باشگاه رو خوردی،دو تا تکه اپسیلون کباب با یک عالمه ژله.. سوپ بانکو دوس داری،من هرجور درست کنم مسه اون نمیشه،..! اونجا دو تا پیشی داره که تو عاشقشونی و دنبالشون میکنی و در فاصله یک سانی پیشی قرار میگیری که اون از دستت فرار میکنه جای شما!!! همشم سر میز برا اولین بار میگفتی یخ،اخ.. یعنی یخ بهم بدی بازی کنم.. خلاصه کلی بهت خوش گذشت،باباتم که امروز تعطیل بود از صبح پیش شما بود.. تو خیابانها سوار ماشین، عاشق دیدن پیامهای...
22 بهمن 1394

شبی سرد

الان ساعت سهو نیم صبحه و هوا خیلی خیلی سرد..ارمان عزیزکم هم الان خوابیده،دیگه ساعت خوابش این شده! ولی برا مهمونی رفتن گویا خوبه! یک ربع به شش خوابید تا نهو نیم،سرحال و قبراق یازده رفتیم خونه دختر خاله امیر،پریسا..فریبام امده بود ارمان رو حضوری ندیده بود تا بحال..دیگه کارهای هندش تموم شده اومده..  عزیزکم هم کلی اونجا بازی کرد و چرخید و جوجو کاسکو دید و با عموها بازی کرد تا دو و نیم امدیم.تو ماشین هم ولوم اهنگ شهرام شبپره را هی زیاد میکردی و سرتو تکون میدادی،رو پای مامان میرقصیدی!  من هرجا میرم بخاطر تو عزیزکم میرم که سر کیف بیای و شاد باشی.. یک ماهو خرده ای دیگر عید است..سال 95 سومین سفره عید ما. شببخیر! ...
20 بهمن 1394